قصه دیو و دلبر
زگوان و زیبایی رلاه قشنب زندگی می کرد. شاهزاده هر چه آرزو می کرد به دست می آورد ، ولی او ظالم و خود خواه بود. در یک شب سرد پیرزن فقیری که به دنبال پناهگاهی می گشت به قلعه آمد, اما شاهزاده زشتی او را مسخره کرد و پیرزن را از در راند. پیرزن که در واقع جادوگر بود تصمیم گرفت درس عبرتی به شاهزاده بدهد و او را به شکل یک حیوان زشت و بد ترکیب در آورد و قلعه را با تمام ساکنانش طلسم کرد. ولی دو هدیه هم برای شاهزاده به جا گذاشت: یک آینه سحر آمیز که می توانست با آ «دنیای اطرافش را ببیند و دیگری یک غنچه رز جادویی.
طلسم فقط در صورتی باطل می شد که شاهزاده یاد بگیرد چگونه دیگری را دوست داشته باشد و عشق او را به خود جلب کند وگر نه همیشه زشت می ماند.
اگه میخواین بدونین چه اتفاقاتی بعد از رفتن پیرزن از قصر افتاد حتما قصه پرماجرای مارو گوش کنید و با دیدن عکس های با کیفیت اون لذت ببرید.